کمی سکوت کنید!
بسمه تعالی
کمی سکوت کنید!صدای بالابردن آب روی دستان مبارک عباس (ع)می آید!من که می گویم امکان ندارد آن لحظه عباس به یاد برادر آب را به زمین ریخته باشد.مگر عباس از مولایش جدا شده بود که با دور شدن از اووهنگام نوشیدن آب به یاد برادر عزیز و بهتر از جانش بیفتد؟؟!!
هیهات!هرگز.....عباس می خواست اسب را آب بدهد می دانست او برای نوشیدن آب از صاحبش شرم دارد...پس آب را در دستانش گذاشت وبالا آورد وحیوان بیچاره اگر می دانست عباس (ع)نمی خواهد آب بنوشد امکان نداشت اونیزآب بنوشد!!
راستی یک سوال دیگر:
چرا حضرت عباس بن علی(ع) از برادرش اذن میدان نگرفت ولی برای آوردن آب که احتمال آوردنش کم بود اذن خواست:
من خیلی در این زمینه ها فکر کرده ام وچند علت پیدا کرده ام( اگر شما هم چیزی می دانید اگرمایل بودیددر نظرات اضافه کنید تا دیگران نیز بهره مند شوند):
- چون حضرت عباس بن علی(ع) انسانی بسیار زیرک و با ادب است.به علاوه اینکه صدای ضجه کودکان از بی آبی و تشنگی جگر عباس را می سوزاند.او از برادرعزیز وبهتر از جانش اذن آب آوردن کرد تا خود را بیازماید شاید کمی شانس با او یار باشد یا شاید گرگهای آدم نما رحمی در گوشه دل تاریکشان برای روز مبادا کنار گذاشته باشند!ولی افسوس که اینگونه نشد.
- به علاوه اینکه کمی دور بودن از برادر شاید درد جانکاه دیدن غربت برادر را کمی تسکین دهد....
- در جایی شعری می خواندم که مضمون آن این بود که وقتی عباس بن علی (ع) تیر به چشمانش خورد از این خوشحال شد که دیگر چشمانش ،شرم تشنگی فرزندان امام حسین (ع) را نمی بیند...
فدای جوانمردی وادبت یا ابوالفضل العباس (ع)